بیست و دومین ماهگرد رستا جووون
رستای عزیزم اینجا عکسهای 22 مین ماهگیت رو میذارم
بازم یه ماه دیگه رستاااااااا جوووونم بزرگتر شد والبته کلی هم خااااااانم.رستاااااای گلم بیست ودومین ماهگردت رو تبریک میگم گلللللم.بووووووووس
خوب از اولین شب این ماه بگم انگار رستاااا خودش فهمید بزرگتر شده وباید یک تغییر و تحولی ایجاد کنه موضوع از این قراره که:رستاااا جووون شب موقع خواب با خودش حسابی بازی کرد وحرف زد بعدشم سرش رو گذاشت روی متکا کوچولوش وخوابید واز اون شب تا الان همینجوری شب ها میخوابه اما روزها گاهی باید روی پا تکونش بدم
اینجا رستا کوچولووووو 22 ماهه شد و همون شب به همین مناسبت رفتیم پیتزا گوین و حسابیییییی خوش گذشت
اوایل 22 ماهگی مامان ورستاااگلی وخاله مریم وعمو یک سفر دو روزه به شهرستان داشتیم که حسابی خووووش گذشت و تونستم چندتا عکس ناب از رستااا جون بگیرم
اینجا رستا سردش شده ومیگه کلاه میخوام
(یکسال و22ماه و4 روزگی)
اینجا هم رستا با دیدن درختان میگه خیلی یعنی خیلی خوشگله
روز 20 اسفند بارون شدیدی بارید اون روز بابا نرفت سرکار من ورستا و بابا محسن رفتیم تو خیابونها دور دور چون اولین دفعه ای بود که امسال بندر بارون می بارید کلی حال کردیم
اینجا رستا از بارش بارون ذوق کرده (یکسال و 10 ماه و9روزگی)
اینجا هم با دیدن موج دریا فرار میکنه
اینم ساحل بندرعباس(یکسال و 10 ماه و11روزگی)
تو این ماه رستا جوووون خودش میره روی تخت خودش ومیگه پتو میخوام
خلاصه یک روز تصمیم گرفتیم بریم بازار و واسه رستا لباس بخریم .رستاااکوچولو عکس لباسات رو واست میذارم مبارکت باشه گلم.
ببخشید چند روز به وبلاگت سر نزدم اخه روز 25 اسفند رفتیم شهرستان به پیشواز نوروز.خوب از سفر 12 روزمون واست بنویسم .روز اول که رسیدیم رستا گلم بسیار دختر خوبی بود و هرکلمه ای اطرافیان میگفتن رستا جوووونی تکرار میکرد قربونش برم.مثلا بابا محسن به مامان من
(که عمه بابامحسن میشه)میگفت عمه رستا هم به مامانم به جای اینکه بگه مامانی میگفت عمه.تو این مدت خیلی شیطون شدی و عاشششششق بازی با بچه ها هستی عزیزززززم.
رستا کوچولو خط لب برمیداره و ب مامان میگه ایه یعنی اینه میخوام وشروع به ارایش کردن میکنه البته از نوع خط خطی
یکی از عادتهای بد رستا خانم که اشک مامان رو در میاره اینه که میره سراغ کمد لباساش و همه لباسارو میریزه بیرون منم مجبور شدم تمام لباسهاش رو جمع کنم الانم کمد لباسی رستا جووون خالی شده
جمعه ساعت:15 2 هنگام سال تحویل همه بچه ها و بعضی از بزرگترها خواب بودن ولی رستاااااااا گلی هنوز بیدار بود و منتظر
این عکس دقیقا لحظه اغاز سال 94
البته به دلیل اولین عید مادربزرگم سفره هفت بزرگی نداشتیم به همین دلیل دو روز اول درگیر مهمونها بودیم واز روزسوم به بعد دیگه رستا جووون با مامان وبابا رفت عید دیدنی خونه فامیلا .واینو بگم شهرستان هوای بسیار خوبی داشت وتقریبا تمام روز باران میبارید.
یک روز بارونی شاد شاد
اینم رستا کنار درب کلبه ای در باغ
یک عکس بهاری خاص
0
شور و هیجان
این چیه مامان؟
رستا وبابا در یک روز سرد بهاری
در حال کوهنوردی
کمکم کنید
اینم رستا هنگام خرید در فروشگاه
رستا و طه سوار دوچرخه خونه مادربزرگ طه
اینم سفره هفت سین
اینم عروسی عمو احسان
در راه بازگشت به بندرعباس