بیست وسومین ماهگرد رستا جوووون
بیست وسومین ماهه شدنت مبارک عزیزم
بازم مثل همیشه رستا کوچولوی مامان 11 ام یک ماه دیگه بزرگتر شد. رستای گلم 11 فرورین 23 ماهه شد . از اول این ماه گاهی رستا دو تاکلمه کنار همدیگه قرار میده ویه جمله کوچولو میسازه قربونش برممثلا میگه بابا خوابید و موقعی هم که چیزی میخواد میگه میخوام
خوب از 13 این ماه بگم واستون .این 13 با همه 13 های دیگه فرق داشت رستا جوووون مثل بقیه ادمها روز 13 اماده شد و رفت ب پیک نیک .
اینجا اومدم پیک نیک
منم میخوام سبزه گره بزنم
غروب 13 هم باعمه ها و باباحسن ومامان جون رفتیم کنار دریا ورستا نااااازی کلی اب با بازی کردی واینو بگم رستا عاششششق دریاست قربونش برم
میخوام شنا کنم
16 این ماه تولد انیتا جووون بود که رستا جووونم حسابی امشب خوش گذروند و با بچه ها بازی کرد وموقع شمع خاموش کردن هم کلی ذوق میکرد و زودتر از انیتا جون اقدام میکردکلا دختر کوچولوی من عاشقه فوت کردن شمع میباشد.
اینجا دارم داخل اتاق انیتا شیطونی میکنم
کلاه تولد بهم میاد
به به دوست دارم
اینم رقابت من وانیتا در شمع فوت کردن
یعنی یک روزی من 3 ساله میشم؟
اینم بچه هایی که واسه تولد انیتا بودن
بدون شرح
اینجا هم رستا حسابی شیطونی میکنه و اب میریزه داخل لیوان و میریزه روی زمین
اینجا هم با مامان وخاله مریم رفتیم پارک
مشغول بستنی و ابنبات خوردن
خوب بریییییییییییم سراغ یک داستان مهم زندگی رستااااااا کوچولو:این داستان مربوط ب خداحافظی کردن رستا کوچولو از پوشاک است .دقیقا روز 17 فروردین تصمیم گرفتم دستشویی رفتن رو ب رستا اموزش بدم.خوب اول رفتم سراغ خرید صندلی دستشویی و انواع پاستیل چون رستااا جووون خیییییییییییلی پاستیل دوس داره قربونش برم. خوب برنامه من ورستا جوون از این قرار بود :روز اول و دوم رستا جووون رو نیم ساعت نیم ساعت گاهی هم یک ساعت میبردم دستشویی و بهش میگفتم جیش کنویک ایده خوب که حسابی بهم کمک کرد این بود که واسش یک عروسکی که صندلی داشت انتخاب کردم و گفتم ببین نی نی میشینه روی صندلی وجیش میکنه ورستا هم از عروسکش یاد گرفت وبعد از هر دفعه که رستا کارش رو انجام میداد بهش پاستیل و گاهی ادامس جایزه میدادم و هورا میکشیدم وبوسش میکردم و رستا جوووونم اسم عروسکش رو گذاشته بود مینا و خودش میگه مینا جیش یعنی جیش کن.روز سوم هم ب نظرم چند دفعه ای اشاره میکرد ولی مطمعن نبودم ولی بازم میبردم دستشویی گاهی جیش میکرد گاهی نه .ولی شب سوم شروع کرد ب گفتن جیش دارم ومن از خوشحالی بال در اوردم و خداروشکر تا الان خوب بوده .وشبا هم گاهی جیش میکنه گاهی نه .و منتظرم تا کامل دستشویی رفتن تو روز رو یاد بگیره بعد برم سراغ شب البته تو این 20 روز چند روزش یه کوچولو تنبل شد ولی دوباره خوب شد والان که 20 روز میگذره تقریبا راه افتاده ولی گاهی البتتتتتتتتته خیلی کم تنبلیش میکنه بگه.
شب 21 فروردین هم تولد مامان بود هم تولد رستا به سال قمری و هم روز زن وهم روز مادربابا محسن ما رو دعوت کرد پیتزا هخانمنش وحسابی خوش گذروندیم اولش رستا از خواب بیدار شده بودوکلی هم بداخلاق بود ولی بعد از دقایقی کم کم بچه خوبی شد
رستا بداخلاق
اینجا هم شارژ شدم و شیطونی میکنم
شعرهایی که رستا جوووون یا گرفته از مامان
تاپ تاپ عباسی خدا ننازی
نا نا نا نا بخواب مامانی :این واسه موقعی که رستا میخواد عروسکش رو بخوابونه
روز 23 فرورین متوجه شدم 4تا مروارید سفید دان با همیدیگه رشد میکنن یعنی 4تا دندون با همدیگه مبااااااااااااااااااااااااااااااااارک باشه رستا گلی البته این عکس رو چند روز بعد گرفتم چون اون روز موفق نشدم عکس واضح از دندونای خوشگلت بگیرم عزززززیزم
دندون 5 و 6 در بالا
دندان 5 و6 در پایین (عکس برعکس)
روز 1 اردیبهشت تولد اقاجون ومامانی بود خاله مریم یک کیک خوشمزه خرید و مامان هم یک کیک دیگه درست کردورستا جووونم حسابی ذوق میکرد ومیگفت تودد تودد
دارم تلویزیون نگاه میکنم
بازم دارم کارتون میبینم .
جدیدا رستااااا موقعی میخواد بخوابه میگه قند یعنی بزبز قندی رو واسم بخون
رستا کوچولو وووو تو این ماه حساااااااااابی شیطون شده یعنی از بس روزها مامان رو درگیر خوش میکنه که دیگه مامان شبها از خستگی هیچ انرژی واسش نمیمونه و یک عادت اشتباه رستااااا جیگر دیر خوابیدن خواب شب هست گاهی 2حتی 3 شبوامیدوارم بتونم برنامه خواب رستا جووون رو تغییر بدمالان هم دقیقا 3 بامداد که رستا مشغول شیطونی و مامان هم واسه اینکه خوابش نبره داره مطالب رو تو گوشیش یادداشت میکنه و هم منتظرم رستا بخوابه اینجا هم چند تا عکس ازشیطونیهای شبانه ات گرفتم ولی متاسفانه مامان گیج خواب بود یادش رفته فلش دوربین رو روشن کنه وعکسها تار شده ولی دلم نیومد این عکسها رو نذارم
اینجا مشغول تعمییر تلویزیون هستم
بعد از شیطونی خواب مزه میده
اینجا میخوام در رو باز کنم وبرم دور دور
اینجاهم مثلا خوابم
خلاصه قدم ب دستگیره درب رسید
اینم از نماز خوندن رستا واینجا هم رکوع رفته عزززززیزم
بازم تلویزیون میبینم
اینم عروسک رستا جووون که اسمش رو مینا گذاشته وفعلا روزها رو با این عروسک میگذرونه
اینجا هم رستاااا خانم ادویه بندری بسیییییییییییییییییااااااااااار تند خورده ودهانش اتیش گرفته و مامان بهش هندوانه داد که یادش بره
1)رستا خانم حساااابی خااانم شده وقتی میریم خیابون میگی بابا بست کوچو یعنی بستنی کوچولو واسم بخر
2)3 اردیبهشت رستای مامان از خواب بیدارشد و با گریه میگفت پتو منم فک کردم پتو میخواد ولی بعد از کلی تلاش فهمیدم گرسنه شده ومیگه پلو وخلاصه نون وپنیر وهندوانه خورد وخوابید
3)تو این روزهای اخر یکسالگی رستا به خاله مریم میگه خادی و الان چند روز که میگه خاده
4)هر وقت مامان دراز کشیده رستا گلی مامان رو بوس میکنه ومیگه دوس یعنی دوست دارم رستااااااااا جوووووونم منم تو رو خیییییییییییییییییییلی دوست دارم