بیست وچهارمین ماهگرد رستاااا جون
24مین ماهگردت مبارک
بازم 11 یک ماه دیگه رسید و رستاااااا کوچولو ما بزرگتر شد من عاااااشق عدد11 هستم چون خداوند بزرگ تو این روز یک فرشته کوچولووووو نااااااز به من داد که اکنون وجود این فرشته کوچولوووو زندگی ما رو کلی تغییر داده .رستاااا کوچولو تو این ماه حسابی بزرگ شدی ولی من دوست دااااارم همیشه کوچولو بمونی .
خوب از این ماه بگم :رستااااای عزیزم اردیبهشت ماه بسیاااااار خوبی بود .اول این ماه همراه بود با روز پدر و دوساله شدنت .
خوب از روز پدر بگم :رستا خاااانم ب شیرینی فروشی رفت و واسه بابا محسن یک کیک خوشمزه خرید اتفاقا اقاجون هم بندر بود با همدیگه رفتیم خونه خاله مریم و حسابی خوش گذروندیم
اینم کیک روز پدر(یکسال و 11ماه و29 روزگی)
دیگه باید شروع به خوردن کنم
به به عجب مزه ای داره
روز 10 اردیبهشت صورت رستاااا کوچولو به طور غیرمنتظرانه ای سرشار از لکه های قرمز رنگ شد رفتیم دکتر گفت احتمالا حساسیت غذایی است.ولی بعد دو روز هنوز کاملا خوب نشده البته عکس ندارم بذارم فقط دعا میکنم زودتر بهبود پیدا کنی عزیزززززم
روز 11اردیبهشت که روز تولد رستااا جووون بود به دلایلی نتونستیم همون روز تولد بگیریمولی شب 11 ام خاله مریم مارو سوپرایز کرد گفت بیاین دریا وقتی رفتیم دیدیم خاله مریم واسه رستا جوووووون اش و کیک درست کرده دستش درد نکنه واقعا اش خوشمزه ای بود اون شب تولد رستا رو 5 نفری نزدیک دریا گذروندیم
اولین شب دوسالگی
اینجا حسابی مشغول بازی هستم
اینم سوار قایق
تولدت مبارک
2ساله شدنت مبااااارک
خلاصه 12 اردیبهشت با دوستان بابا محسن و همراه باخاله مریم واسه رستااااا جوووون تولد گرفتیم اما ترجیح دادیم امسال تولد رستاااااا جون رو بیرون نزدیک دریا و در فست فود هخامنش بگذرونیم که حسااااابی خوش گذشت البته اون شب رستا یک کوچولو تب داشت وخیلی حوصله عکس گرفتن رو نداشت صبح هم خیلی واسه عکس همکاری نکرد ب همین دلیل عکس زیاد ندارم البته عکس واسه من خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی مهم بود ولی دیگه چاره ای نبود
اینم کیک تولد 2سالگی رستااااجووون
(11 اردیبهشت 1394)
صبح روز تولد
کیک رو نابود کردم
خیلی خوشحالم
رستا و بابا محسن عزیز
این خرس پشمالو کادو مامانه خیلی خوشگله
شمع فرضی روشن کردن تا من اجازه بدم ازم عکس بگیرن
رستا جووووون
من وخرس پشمالو
خرسی برو کنار اتیش خطرناکه
شب تولد من با دوستای گلم
من و دو انیتا
دارم فکر میکنم چه جوری چنگ بزنم
اینم بریدن کیک
خوشحالی
مهمانهای عزیزم
میخوام دوغ باز کنم
به به عجب پیتزایی
اینم بابامحسن و مامان و رستا جوووون بدون همکاری رستاخانم
اینم بابا محسن ومامان در جشن دو سالگی رستا کوچولو
امروز رفتیم واسه رستاااا جون اسباب بازی خریدیم رستا کوچولو خیییییییییییییییلی خوشحال شد بعد هم رفتیم دریا و رستا خاااانم اسباب بازی شو با خودش برد کنار دریا .
رفتم اسباب بازی خریدم
ازخوشحالی اسباب بازی رو باخودم بردم دریا
عشق دریا
وقتی ژست میگیرم
اخرای 24 ماهگی رستاااجون رفتیم شهرستان وحسابی چرخیدیم. تو این سفر رستا جووون حسابی دختر خوبی بود و حسابی با بچه ها بازی میکردقربونش برم
اینم خونه عمه مامانم
اینجا عروسی پسر خاله مامانم
سما و رستا جووون
از دیدن گوسفندها ذوق کردم
در حال البالو چیدن
هنگام ورود باغ
مهرشاد و رستا جوون
اینجا در خواب عمیقم
رستااا کوچولو من اینقدر شبها دیر میخوابه که مامان مجبوره بره زیر پتو و هر چی شما مامان رو صدا کنی منم برخلاف میلم مجبورم جواب شما رو ندمتا شاید شما ساعت 2بامداد بخوابی وحتی گاهی از روی پتو مامان رو بوس میکنی ومنم حسااااابی دلم میگیرهگاهی چشام رو باز میکنم ولی گاهی نه.
رستا جووون عاشق ماشین سواری شده هر وقت بابا میخوان برن بیرون میگه کجا.وایستا
رستا کوچولو یاد گرفته هر موقع میخواد بره بیرون لباساشو نشون میده میگه داغیعنی واسم اتو کن قربونش برم
یک شب که موقع خواب بابا مشغول حرف زدن بود رستا عصبانی شد و گفت بخواب بازم بابا حرف زد رستاااجووون گفت بدو اداده یعنی برو اداره
کلمات 24 ماهگی
دسشو ندایم:وقتی مامان رستا رو مجبورا میبره دستشویی رستا هم از خودش دفاع میکنه و میگه دسشو ندایم
چیبیس:کلیپس
تسیدم:ترسیدم
میخوادم:میخوام
بابا سن:بابا محسن
بیو:برو
خاده میم:خاله مریم
بستن:بستنی
کوچو:کوچولو
مهدا:مهلا
سوت:سوپ
مکالمات تلفنی:اوو سیام خوبی