بیست ویکمین ماهگرد رستا جوووووون
رستای عزیزم اینجا عکسهای 21 مین ماهگردت رومیذارم
رستای عزیززززززم با این که اصلا دلم نمیاد از شیر بگیرمت ولی به دلیل خراب شدن دندونهای خوشگلت مجبورم این کار رو کنم.به همین دلیل تصمیم گرفتم با ورود به بیست و یکمین(21) ماهگردت این کار رو شروع کنم البته نه به صورت یهویی که از نظر روحی اسیب ببینی بلکه به صورت کاملا تدریجی.فعلا تصمیم دارم در طول روز دفعات شیر خوردنت رو کم کنم.خوب به همین دلیل روز اول رفتیم واست کلی خوراکی خریدیم که هر وقت بهانه بگیری بهت بدم و روز اول فقط دو دفعه شیر خوردی ولی شبها فعلا بهت کامل شیر میدم.بعدشم واسه ورودت به 21 ماهگی واست شلوار وتل مو خریدم .روز دوم زودتر ازهمیشه یعنی ساعت 9:30بیدار شدی صبحانه خوردی وانواع تنقلات و چند دفعه ای هم بهانه شیر خوردن گرفتی اما گفتم تو دیگه بزرگ شدی تو هم میخندیدی و میگفتی (مه مه اخام)یعنی شیر میخوامبازم شب کامل بهت شیر دادم.روز سوم اقاجون ومامانی وخاله مهسا اومدن بندر وتو از صبح که بیدار شدی تا موقع خواب شیر نخواستی ولی موقع خواب بهانه گرفتی ولی گفتم آخ شده یه کم بغض کردی ولی من سریع گوشی رو بهت دادم و واست آهنگ گذاشتم یادت رفت.خلاصه بعد از نیم ساعت تکون دادن تو گهواره خواب رفتی.والبته امشب تولد عمو فرامرز هم بود وکلی خوش گذشت.و رزو چهارم ازصبح تاشب اصلا تقاضای شیر خوردن نکردی و غروب هم واسه وداع با شیر مامان با مامانی رفتیم سید مظفر ومن واست سوره یس رو به انار خوندم ومتوسل شدیم به حضرت علی اصغر .وروز پنجم هم در طول روز شیر نخواستی و امشبم اولین شبی بود که تصمیم گرفتم اصلا بهت شیر ندم اول بهت آب دادم و گذاشتمت تو گهواره و واست آهنگ گذاشتم نیم ساعت تکونت دادم ولی نخوابیدی منم سریع واست فرنی درست کردم و بعدشم شیرعسل و بعد دیگه سرتو گذاشتی رو شونه هام و خوابیدی.از اون روز دیگه شبها هم شیر نمیخوری وخیلی اروم وراحت میخوابی فقط هر روز بین ساعت 5 تا 6 بیدار میشی ویه کوچولو غر میزنی و میخوابی.امیدوارم هرچه زودتر پاک پاک بشی
دارم واسه خودم خوراکی میخرم (یکسال ونه ماهگی)
بازم دنت میخوام
اینم تولد عمو فرامرز(یکسال ونه ماه و2 روزگی)
منم کیک میخوام
اومدم سید مظفر واسه همه نی نی ها دعا کنم(یکسال و 9 ماه و3روزگی)
میخوام قران بخونم خدا ب من ومامانم کمک کنه راحت از شیر خداحافظی کنم
اینجا هم دیگه دارم شیطونی میکنم
خییییییییییییییییییییییییلی انار دوست دارم
رستااااا جیگر تو این ماه حسابی شیطون شده اخه تا الان هیچ شیطونی از رستا جووون ندیدم .با دیدن این شیطونیها حال میکنم
بعد از غذا دوغ رو روی سفره خالی کردم
بفرمایید نون ودوغ
دارم خونه خاله مریم رو تمییز میکنم
من و اقاجووون رفتیم پارک
بابا محسن عشقه منه
اینجا قدم میزنم
بابایی دوست دارم.بوووووووس
خیلییییییی گرسنه ام
اینم عکس رمانتیک
اومدیم پیک نیک
دوربین رو میخواام
خوووووب روزها خیلی عااااالی در حال سپری شدن است ورستااااا گل من هم به شیر نننننننننخوردن عادت کرده و حتی دیگه درخواست شیر هم نمیکنه الهی من قربونش برم ولی گاهی نیمه شبها بیدار میشه و 5 دقیقه ای گریه میکنه ودوباره با تکون دادن میخوابه .روز جمعه ولنتاین با اقاجووون ومامان جووون وخاله مهسا ومریم وعمو مصطفی و فرامرز رفتیمqfc پیتزا خوردیم وخیلی خووووش گذشت. من وبابا محسن واسه ولنتاین واسه رستااااا جوووووونیک گوی خوشگل خریدیم و خاله مریم هم چند تا لاک و یک اردک خرید مبارکت باشه گلم. رستااااا جووون اردک کوچولوها رو نشون میده ومیگه ای سیهمنم میگم این بزرگه مامانشو واون کوچولوها هم بچه هاش .حالا دیگه رستاااا به اردک بزرگه میگه مامان وبه اون کوچولوها میگه بچه.تو این روزها رستااا نانازی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی به خاله مریم عادت کرده هر وقت از خواب بیدار میشه یا بیکار میشه میگه (خالی) یعنی خاله و کلی هم بهانش رو میگیره.هر وقت هم خاله مریم میخواد بره خونشون اول باید با ماشین یک دور رستااااا کوچولوی ما رو بچرخونه بعدش دیگه رستااااا جیگر به خاله مریم اجازه میده بره خونشون. الهی من قربونش برم .
اینم رستااااااجون مشغول اب بازی در حمام
انتظار رستاااا جوووووون در اتلیه ساسان
ولنتاین مبارررررررک
اینم کادو خاله مریم و بابامحسن
اینم شب ولنتاین
عاشق سیب زمینی ام
اینم بابامحسن خوشتیپم
اینم شیطونی رستااااجون بعد ازشام
اینم شکار لحظه ها(رستا از خستگی خوابش برده)
اینجا هم اواخر بهمن ماه رفتیم اباد گنو ولی رستا کوچولوی ما حوصله نداشت و کلا غر زد وبه یک بیماری ویروسی مبتلا شده بود که همراه با اسهال واستفراغ بود رستا جوون رو دو دفعه بردیم دکتر ولی دکتر گفت چیز خاصی نیست باید مایعات مصرف کنه.
اینم رستای بداخلاق
اینجاهم رستا خااااااانم رو بردم پارک ولی حال وحوصله نداره
اینجا هم رستا مشغول تاب بازیه قبل از رفتن به دکتر
رستا کوچولوی من هرروز بزرگ وبزرگتر میشه دلم واسه این لحظه های ناب وشیرین واقعا تنگ میشهوقتی به این لحظات فکر میکنم اشک از چشانم جاری میشه خییییییییییییییییییییلی دوست دارم.این ماه هم به خوبی وخوشی تموم شد و رستااااااا جووونم حسااااابی بزرگ شده قربونش برم.
خوردنیهای مورد علاقه رستا جووون تو این ماه:
1)ماهی:هر وقت گرسنه میشه میره تو اشپزخونه کنار گاز و میگه مایی
2)لواشک : هرچی بهش بدیم میخوره
3)پاستیل
4)هندوانه
رستا جووون هر گاه میخواد کسی رو دعوا کنه انگشتش رو به طرف نشون میده و میگه آبای آبای
رستا کوچولو هر گاه خودکار میبینه سریع میاد پیش مامان و میگه نخاشی یعنی بهم کاغذ بده نقاشی بکشم بعدشم خودکار میده به من و میگه دباغ یعنی دماغمنم واسش نی نی میکشم میگم چشم چشم دو ابرو دماغ ودهن یک گردو.هنوزم شعرم تموم نشده دوباره میگه دباغ یعنی دوباره نی نی بکش و این کار همچنان ادامه داره
رستااااااجون تو این ماه عااااااااااشقه لباس پوشیدنه میره تو کمد لباسیش و تند تند لباس میاره و باید همه رو باهمدیگه بپوشم.
یکی از اخلاقهای بد رستا جووون اینه که به هیچ عنوان دوست نداره وارد مطب دکتر بشه و با ورود به مطب فریاد میزنه ومیگه ترس ترس
کلماتی که رستااااا کوچولو این روزها زیاد استفاده میکنه:
پاشو:پاش
میخوام:اخا
نمیخوام:نخا
در رو باز کن:در باز
الو:اااااو
مامان جون:مامانی
نقاشی:نخاشی
خاله:خالی
دنت:دن
پاستیل:پاست
مهسا:مسا
بچه: بثه
مریم:م یم
بشین:بیش
مانتو:مانو
حسنی:حسن
بیا
بدو
البته هر کلمه ای بگیم اصولا تکرار میکنه
در حال اتو کردن
شیطونی کردن رستاااجووون
این حالت رستا موقع عکس رو دوست دااااارم